از ۸۰ یادواره شهدا تا ۱۸ هزار ختم قرآن| اعلام ویژه‌برنامه‌های کنگره بزرگداشت ۱۸ هزار شهید خراسان رضوی (۱۰ خرداد ۱۴۰۴) تشریح ویژه‌برنامه‌های سالگرد ارتحال بنیان‌گذار انقلاب اسلامی در حرم مطهر امام‌خمینی(ره) حضور بیش از ۶ هزار و ۵۰۰ بسیجی خراسان رضوی در مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) در تهران آخرین اعزام حجاج ایرانی به عربستان امروز ۱۰ خردادماه ۱۴۰۴ انجام شد کتاب «مناظرات امام رضا(ع) با علمای مسیحی» روانه بازار شد اجتماع عظیم مردمی ۱۴ خردادماه در حرم امام خمینی(ره) برگزار می‌شود پیشرفت سینمای دفاع مقدس مستلزم سیاست‌گذاری و مدیریت است ۶۶۰ اختراع توسط نخبگان جامعه ایثارگر به ثبت رسیده است موزه‌ای ویژه قاریان برجسته، در مصر تأسیس می‌شود افزایش سهمیه حج ایرانیان در سال ۱۴۰۵ + فیلم آغاز بازگشت حجاج از ۲۱ خردادماه ۱۴۰۴ اکران وصایای شهدا درباره امام‌خمینی(ره) در سطح شهر مشهد | بزرگداشت سالگرد رحلت امام(ره) با حضور ۳ هزار نفر از فرزندان شهدا فراخوان جذب خادمیار فرهنگی اربعین ویژه پسران هنرمند ۱۲ تا ۲۰ سال دهه امامت نقطه آغاز برنامه‌ریزی برای ایام محرم است | فراهم‌کردن شرایط مناسب برای ارائه خدمات به زائران امام‌رضا (ع) در این ایام حرکت ۷۲ روزه زائران پیاده از مشهد به کربلا آغاز شد+ فیلم محافظِ لباس خود باش! بی‌نیاز از خلق خانه‌هایی با عطر بهشت | درباره سنت‌های حسنه اثرگذار در پویایی خانواده گره‌گشایی در دیدار مردمی تولیت آستان قدس رضوی | نور امید در خانه خورشید نمازی که امام رضا(ع) خیلی دوست دارند + فیلم
سرخط خبرها

عباسی که دست هایش بسته بود!

  • کد خبر: ۲۰۱۵۳۳
  • ۰۲ دی ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۶
عباسی که دست هایش بسته بود!
برو پسرم خدا به همرات. این را مادر می‌گوید و پسرش را از زیر قرآن رد می‌کند. کاسه آب را که به دنبالش خالی می‌کند روی زمین، چیزی در دلش می‌شکند. چشم هایش بین پسری که می‌رود و قطرات آبی که نم نم در تنِ زمین فرو می‌رود، می‌رود و می‌آید...

 پسر که در لباس بسیجی و آن چفیه دور گردن از پیچ کوچه رد می‌شود، مادر می‌ماند و کاسه خالی و دلی که مثل کاسه شده است، خالیِ خالی. فقط چشم هایش پُر می‌شود از بارانی که می‌بارد. درست همان جایی که آب ریخته است. همان جا ایستاده است.

مرور می‌کند خاطرات پسرش را. از صبح جمعه‌ای که زاده شد، تا لبخند زدن را یاد گرفت، تا روزی که انگشت مادر را در دست کوچکش می‌فشرد، تا شبی که در فاصله دست‌های پدر تا یک وجب مانده به سقف خانه را پرواز می‌کرد، تا روزی که راه افتاد و بعد که به مدرسه رفت و کارنامه درخشانی که روز‌های آخر خرداد به خانه می‌آورد با کلی بیست که هرکدامشان را هم مادر می‌بوسید و هم پدر، تا دوشنبه‌ای که در چهارده سالگی یک باره مرد شد، تا دیروزش را نوجوانی بود در کوچه، اما جنازه پدر را که از کوچه به خانه آوردند و باز بردند به سوی قبرستان، مرد شده بود. یک مردِ تمام.

دوسال بعد از پدر تا این شنبه که داشت می‌رفت را هم مادر مثل فیلم سینمایی از چشم می‌گذراند. چقدر مرد شده بود پسرش. «یک مردِ بزرگ» مردی که به جاده‌ای می‌زد که به جبهه ختم می‌شد. برای سومین بار بود که می‌رفت. مادر، اما حالش با همیشه فرق می‌کرد. از همان لحظه اول به «بیماری فراق» دچار شده بود. رهایش هم نمی‌کرد این حس. هیچ دارویی هم نمی‌شناخت تا آرامش کند. حتی عکس‌های عباسش که همیشه آرامش می‌بخشید این بار بی تابش می‌کرد. اولین و دومین نامه هم نتوانست او را به قرار آورد.

نامه سوم که هرگز نیامد. رادیو مارش عملیات می‌نواخت. در دل مادر انگار رخت می‌شستند. این مارش انگار با همه آهنگ‌هایی که پیش‌تر فراوان هم شنیده بود متفاوت بود.

مارش عملیات کربلای ۴ و صدای کریمی که با هیجان خاصی از غواص‌ها می‌گفت. روز‌های بعد، رادیو مارش نمی‌زد، از رزمنده‌ها یکی یکی خبر می‌رسید، اما از عباس نه. انگار به کربلا رفته بود بی خطی، بی خبری، بی نشانی. سال‌ها آمدند و رفتند. ۲۹ تقویم کهنه شد تا خبر آمد عباسش دارد می‌آید به همراه ۱۷۴ رفیق فابریکی که با هم بودند.

آمد و مادر به استقبالش رفت. او را دید در لباس غواصی با دست‌هایی که بسته بود. می‌گریست و می‌خواند همانی که حضرت ام البنین (س) خوانده بود. «گفتند عمود به فرق عباس زند، اما باور نکردم کسی بتواند از دست‌های توانمند و حیدری عباس بگذرد و به سرش بزند، اما وقتی گفتند عباس را دست بریده بودند باور کردم. دست‌های تو هم بسته است غواصِ قهرمانِ مادر. دست هایت بسته بود که زنده به گورت کردند عزیزِ مادر، عزیزِ ایران...»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->